حضرت باران
حضرت باران سلام
کویر خشکیده ی جان را یاد تو بارانی است
هر دم که نسیم خنک صبحگاهی مرا برای سلامی دوباره می وزد به آرامش نگاهت سبزتر میشوم
و آبی تر از باران
و آبی تر از طراوت شبنم در دشت لاله های یادت
کاش تو را تمنا کنم هر دم هر نفس به یاد تو ….
خنک های تو آرامم می کند عطش سوخته جانم را
و تو بارانی ….